زهرازهرا، تا این لحظه: 22 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

زهرا جون

خاطره ترس زهرا از پلیس

زهرا که 4.3 ساله بود معمولا از پلیس میترسید و هر وقت پلیس میدید خود را مخفی میکرد تا او را نبیند یا پلیس با پدرش صحبت میکرد او به گریه می افتاد. یک روز پدرش به شوخی با شوخی به او گفت :میبینی پلیس ها دلشان بزرگ است.به خاطر این است که بچه ها را میخورند. این حرف در ذهنش ماند تا اینکه بزرگتر شد و کمتر میترسید. یک روز که در راه کرمان بودیم ماشینی دید که در آن پلیس بود. جلو رفت و به پلیس گفت : پدرم گفته که پلیس ها بچه ها را میخورند و شکمشان بزرگ میشود. پلیس که در ماشین بود شروع به خندیدن کرد و زهرا هم خندید.از او موضوع را پرسیدیم چی شد که با پلیس میخندیدید؟ موضوع را که گفت همه ما شروع به خندیدن کردیم. این هم خاطره ای از زهرا جون...
31 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زهرا جون می باشد